کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

شاهکار جدید کسرا جون

ما هر روز بعد از ظهر با کسرا برنامه بیرون رفتن داریم .دیروز بابای کسرا برای انجام کاری   بیرو ن رفت و گفت حاضر باشید تا برگشتم با هم بریم گردش و کسرا هم با کلی نق و نوق   قبول کرد من در ورودی را قفل کردم ولی کلید را از روی در بر نداشتم در همین حین   تلفن زنگ زد که تا من رفتم جواب بدم کسرا در ورودی را باز کردو از خونه خارج شد   و کلید را هم با خودش برد من مشغول صحبت بودم که دیدم در را بست .تلفن را قطع   کردم که به دنبالش برم دیدم در را روی من قفل کرده و از اون طرف داره منو صدا میکنه      م ا مان در را باز کن من تازه فهمیدم که چکار کرده بهش گفتم من کلید ندارم. ...
27 تير 1391

شاهکار جدید کسرا جون

ما هر روز بعد از ظهر با کسرا برنامه بیرون رفتن داریم .دیروز بابای کسرا برای انجام کاری بیرو ن رفت و گفت حاضر باشید تا برگشتم با هم بریم گردش و کسرا هم با کلی نق و نوق قبول کرد من در ورودی را قفل کردم ولی کلید را از روی در بر نداشتم در همین حین تلفن زنگ زد که تا من رفتم جواب بدم کسرا در ورودی را باز کردو از خونه خارج شد و کلید را هم با خودش برد من مشغول صحبت بودم که دیدم در را بست .تلفن را قطع کردم که به دنبالش برم دیدم در را روی من قفل کرده و از اون طرف داره منو صدا میکنه م ا مان در را باز کن من تازه فهمیدم که چکار کرده بهش گفتم من کلید ندارم. کلید را به طرف جا کفشی بپیچون تا باز شه و از چشمی ...
27 تير 1391

خلاقیت در جابجایی شعر

کسرا شعر های زیادی را توی خونه یاد گرفته و جالبی کار اینجاست که شعر را برعکس میخونه ویا شخصیت شعر را عوض میکنه و با همون فعل و فاعل قبلی میخونه مثلا تو شعر آقا پلیس که به این شکل خونده میشه: شبها که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره ما خواب خوب میبینیم اون تو فکر کاره آقا پلیس زرنگه با دزد ها خوب میجنگه ما پلیس و دوست داریم بهش احترام میذاریم . تو این شعر اگه بخواد شخصیت را عوض کنه به جای آقا پلیسه اسم فرد دیگه ای را میبره مثلا میگه دایی مجتبی زرنگه با دزدها خوب میجنگه ما دائی جونو دوست داریم بهش احترام میذاریم بعضی موقع ها هم فعل ها را منفی میکنه و هر شخصیتی که بکار برد میگه ما فلانی را دوست نداریم ...
25 تير 1391

خلاقیت در جابجایی شعر

    کسرا شعر های زیادی را توی خونه یاد گرفته و جالبی کار اینجاست که شعر را برعکس میخونه ویا شخصیت شعر را عوض میکنه و با همون فعل و فاعل قبلی میخونه مثلا تو شعر آقا پلیس که به این شکل خونده میشه: شبها که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره ما خواب خوب میبینیم اون تو فکر کاره آقا پلیس زرنگه با دزد ها خوب میجنگه ما پلیس و دوست داریم بهش احترام میذاریم . تو این شعر اگه بخواد شخصیت را عوض کنه به جای آقا پلیسه اسم فرد دیگه ای را میبره مثلا میگه دایی مجتبی زرنگه با دزدها خوب میجنگه ما دائی جونو دوست داریم بهش احترام میذاریم بعضی موقع ها هم فعل ها را منفی میکنه و هر شخصیتی که بکار برد میگه ما ف...
24 تير 1391

ماجرای گربه کوچولو و بچه ها درپارک

دیروز با کسرا به پارک رفتیم طبق معمول کسرا روی تاب نشست و همینطور که مشغول بازی بود مانا جون دختر خالش   با خاله جونش را  دید  که از  دیدنشون بسیار خوشحال  شد همینطور که توی پارک قدم می زدیم متوجه یک بچه گربه شدیم که زیر درخت   پناه گرفته بود  هرچی به کسرا گفتیم بیا نگاش کن جلو نمیآمد و محتاتانه برخورد  میکرد مانا جون پیشی کوچولو را ناز کرد تا کسرا به پیشی نزدیکتر شه ولی کسرا همچنان  دو قدم از پیشی دور تر می ایستاد  و جانب احتیاط را رعایت میکرد .دختری تو پارک بود که برعکس کسرا خیلی جسورانه عمل میکرد ت...
21 تير 1391

ماجرای گربه کوچولو و بچه ها درپارک

دیروز با کسرا به پارک رفتیم طبق معمول کسرا روی تاب نشست و همینطور که مشغول بازی بود مانا جون دختر خالشبا خاله جونشرا دید کهاز دیدنشون بسیار خوشحال شدهمینطور که توی پارک قدم میزدیم متوجه یک بچه گربه شدیم که زیر درخت پناه گرفتهبود هرچی به کسرا گفتیم بیا نگاش کن جلو نمیآمد و محتاتانه برخورد میکردمانا جون پیشی کوچولو را ناز کرد تا کسرا بهپیشی نزدیکتر شه ولی کسرا همچنان دو قدم ازپیشی دور ترمی ایستاد و جانب احتیاط را رعایت میکرد .دختری تو پارک بود که برعکس کسرا خیلی جسورانه عمل میکرد تا پیشی را دید گفت این مال ماست و سریع گربه را توی دستاش گرفت. کسرا که دید دوستش چه راحت بچه گربه را گرقته یک مقدار جسارت...
21 تير 1391

ماچرای کادو دادن و جشن تولد حسین شوهر مانا

دیشب جشن تولد حسین آقا شوهر مانا جون بود و ما بعد از ظهر به خونشون رفتیم کسرا خیلی مانا جونو دوست داره از صبح  لباس میاورد و با سختی میپوشیدو میگفت  بریم. توی راه بابای کسرا به شوخی گفت من خونه مانا جون میذازمت و بعد منو کسرا میریم پارک که کسرا بهش گفت بابا من پارک نمیام میخوام برم خونه مانا جون . وارد خونه که شدیم چشمش به دستم بود که ببینه کادو را کجا میذارم منهم کادورا رو بقیه کادوها گذاشتم. کسرا به طرف کادو رفت تا اونوبرداره بهش گفتم دست نزن تا خودشون باز کنن ولی از اونجایی که کنجکاوه و میخواست اونو وا کنه. کادو را برداشت و به طرف اتاق دوید ...
17 تير 1391

ماچرای کادو دادن و جشن تولد حسین شوهر مانا

دیشب جشن تولد حسین آقا شوهر مانا جون بود و ما بعد از ظهر به خونشون رفتیم کسرا خیلی مانا جونو دوست داره از صبح لباس میاورد وبا سختیمیپوشیدو میگفت بریم. توی راه بابای کسرا بهشوخیگفت منخونه مانا جونمیذازمت و بعد منو کسرا میریم پارک کهکسرا بهش گفت بابا من پارک نمیام میخوام برم خونه مانا جون. وارد خونه که شدیم چشمش به دستم بود که ببینه کادو را کجا میذارم منهم کادورا رو بقیه کادوها گذاشتم. کسرا به طرف کادو رفت تا اونوبرداره بهش گفتم دست نزن تا خودشون باز کنن ولی از اونجایی که کنجکاوهو میخواست اونو وا کنه. کادو را برداشت و به طرف اتاق دوید وقتی بهش رسیدیم،مقداری از کاغذ کادو را پاره کرده بود که دوبارهاونو چسبون...
17 تير 1391

دشت هویج و کوه پیمایی با کسرا جون

دشت هویج در چند کیلومتری افجه و در قله کوه قرار داره دیروز با فامیل و  محمدرضا خان که تازه از آمریکا اومده بود به اونجا رفتیم معمولا یکی از اقوام که به ایران میاد ، تفریح و  دیدو بازدیدها  بیشتر انجام میشه و به کسرا هم خیلی خوش میگذره چون با کوچیک و بزرگ فامیل گپ میزنه و فامیل همگی دوستش دارن و دیروز هم کوچکترین عضو از افراد کوهنورد بود که انصافا خیلی خوب بالا اومد ،ما به هن هن افتادیم و اون واسه خودش  به طرف بالا میرفت، آقا فیروز بهش گفت کسرا دستمو بگیر  تامن بتونم بیام بالا. به اون گفت برو بابا این حرفا چیه خودت میتونی بیای آقا فیروز...
13 تير 1391

دشت هویج و کوه پیمایی با کسرا جون

دشت هویج درچند کیلومتری افجه و در قله کوه قرار دارهدیروز بافامیلو محمدرضا خان که تازه ازآمریکا اومده بود به اونجا رفتیم معمولا یکی از اقوام که به ایران میاد، تفریح و دیدو بازدیدها بیشتر انجام میشه و به کسرا هم خیلی خوش میگذره چون با کوچیک و بزرگ فامیل گپ میزنه و فامیل همگی دوستش دارن و دیروز هم کوچکترین عضو از افراد کوهنورد بود که انصافا خیلی خوب بالا اومد ،ما به هن هن افتادیمو اون واسه خودش به طرف بالا میرفت،آقا فیروز بهش گفت کسرا دستمو بگیر تامن بتونم بیام بالا. به اونگفت برو بابا این حرفا چیه خودت میتونی بیای آقا فیروز کلی خندیدو گفت اینما را هم درس میده. کسرا از حرکت نمی ایستاد و راه رفتن را به ن...
13 تير 1391